۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

کوچه باران

کوچه باران
باز یادت در ضمیرم جان گرفت...
چشم راه کوچه ی باران گرفت
گریه سد بغض را در من شکست
صبر هم بی تو ره طغیان گرفت
با تو دل از روشنی سر شار بود
بی تو بوی غربت زندان گرفت!
همچو جان شعله در چنگ نسیم
بی قراری راز من نتوان گرفت
مرهمی از لطف می باید مرا
جنگل جان آتش از هجران گرفت
هر که سر در پای عشقت باخته است
عاقبت در کوی تو سامان گرفت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر