۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

یکی از اهالی بومی مکزیک در ساحل قدم میزد و مدام خم میشد و چیزی را از زمین برمیداشت و به درون دریا پرتاب میکرد . وقتی به نزدیکش رسیدیم متوجه شدیم که او هر بار خم شدن یکی از ستاره های دریائی را که با امواج به ساحل رانده شده اند ، از روی زمین برداشته و به درون دریا پرتاب میکند .
کمی از کارش متحیر و سردرگم شدیم ، پرسیدیم : " میبخشید آقا ، شما اینجا مشغول چه کاری هستین ؟ "
پاسخ داد : " دارم ستاره های دریائی را دوباره به دریا برمیگردانم ، میبنید که امواج دراین وقت از سال خیلی آرام هستند و همین امر باعث رانده شدنشان به سمت ساحل میشه ، اگر من این ستاره ها رو بدریا برنگردونم ، همشون بخاطر کمبود اکسیژن تلف میشن " یکی از دوستانمان با تعجب گفت : " اما هزاران ستاره دریائی اینجا وجود دارند که الان وضعشون به همین منواله ، و مسلما شما وقتش رو پیدا نمیکنین که همشون رو برگردونین ، تازه صدها ساحل دیگه هم در این کشوروجود داره که داره همین اتفاق درشون میفته !" بعدش ادامه داد : " فکر نمیکنین این کار شما فرقی به حال این موجودات نداره ؟ "
مرد بومی لبخند زنان و در حالی که خم شده بود یکی دیگه از ستاره ها رو برمیداشت و اونو به سمت دریا پرتاپ میکرد پاسخ داد :
" قطعا به حال این یکی که فرق میکنه ! "

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر